سلام دوستاي خيلييييييييييي گلم
واي پدرم دراومد .......داشتم ديوونه مي شدم......نه ميشد آپ كني....نه مي شد نظر بدي....ولي خدا رو شكر الان درست شده.....شرمنده كه نتونستم بهتون سر بزدم ......تا يكي دو روز اينده جبران مي كنم
........
يكي از روزاي اخر سال كه معلم نداشتيم با بچه ها توي حياط مدرسه ولو بوديم........جاي شما خالي به كلمون زد كه بريم توت بخوريم.......ريختيم روي درخت و پايينش رو لخت كرديم.......ولي دستمون به بالاهاش نرسيد
مهديه كفش زهرا رو از پاش در اورد ........پرت ميكرد بالا و توتا مي ريخت پايين.........كه يه دفعه كفشش همون بالا گير كرد .....بدجوري هم گير كرد.......
در حدي كه سي نفر بچه هاي كلاسمون زير درخت جمع شدن تا كمك كنن بيارنش پايين ..........ولي نشد
توپ پرت كرديم...........جارو پرت كرديم...........جامدادي خود زهرا رو پرت كرديم..........كه اونم الحمدلله افتاد تو كوچه.........دفتر پرت كرديم............ديديم نميشه.........
قد بلندا رو اورديم.....اونا هم همه ي اشيا بالا رو پرت كردن.........نشد.........صندلي اورديم گذاشتيم زير پاي قد بلندا.........نشد........حتي يه جاروي بلند(از اينايي كه مال ماموراي شهر داريه).........اورديم داديم دست اين قدبلندا ...........تازه اونم روي صندلي واستاده بودن........ولي بازم نشد............هم درخت خيلي بلند بود ......هم بدجوري بين شاخه ها گير كرده بود...........بالاخره يه دوساعتي الاف بوديم...........ديگه زهرا گريش گرفت............ديدم نه ديگه بايد دست به كار شم..........
زير درخت وسايل ورزشي بود ...........آستينا رو دادم بالاو رفتم بالاي يكي از وسايل ورزشي ها واستادم ...........ولي چون نه حفاظي داشت.......نه جايي كه دستمو بهش بگيرم.......فقط يه ميله زير پام بود........ به سي نفرشون گفتم بياين دور من جمع شيد كه نيفتم .......پاهامو محكم بگيريد.........همه گفتن خيالت راحت ......هواتو داريم.......اين جارو بلنده رو هم دادن دست من .....دور تا دورم واستاده بودن و جيغ ميزدن........تو مي توني و ...
منم جييييييييييغ ميزدم ......ارتفاع زياد بود اخه
_تو رو خدا منو محكم بگيرين نيفتم.............نمي خوام جوون مرگ شم..........وايييييييييييي ميگم منو محكم بگيرين.........
من هنوز اول جوووونيمه...........من هنوز شوهر نكردم..........نمي خوام شوهر نكرده از دنيا برم.......اينا هم پوكيده بودن از خنده
(برادراي اراذل خوشحال نشن من توي مدرسه بمب خنده ام اينا رو گفتم دوستان بخندند)
خلاصه با زحمت بسيار.....يعني پدرم دراومد....تونستم كفش رو بندازم پايين.......همينطور كه كفش افتاد پايين .......همه منو ول كردن ورفتن عقب و شروع كردن به دست زدن و هورا كشيدن ..............حالا منم اون بالا نزديكه كه جوون مرگ شم
_دوستاي بي معرفت كجا رفتين....خاااااااااااااك بر سرتون منو ول نكنين.......
خلاصه حسابي جييييييييييييييييغ كشيدم و تا دلتون بخواد با بچه ها خنديديم ........همه گفتن اي ول ندا.......
ما اينيم ديگه
نظرات شما عزیزان:
نمیگم دیگه اصرار نکنید . اما عجب مدرسه بی در و پیکری
پاسخ: پسرم اخر سال بوووووود معلم و فلان و بیسار نداشتیم....ناظما تو دفتر کلی کار رو سرشون ریخته بود و اینکه اینقد شلوغ پلوغ بود که ما خودمون، خودمونو گم می کردیم :-)
داستانات قشنگن
میخونمشون
ببین این دیوار لامروت دیگر جایی برای خط زدن ندارد
خوش به حال تو که خودت را راحت کردی
یک خط کشیدی تنها ، آن هم روی من . . .
واقعا وبلاگ زیبایی داشتی خیلی از مطالبش خوشم اومد! اگه با تبادل لینک موافقی خبرم کن!
*** خوشحال میشم به منم یه سری بزنی***
.gif)
منم اومدم نمیاورد
قالب جدید وبلاگ پيچك دات نت |